نتایج جستجو برای عبارت :

بعضى آدمها را باید آنقدر تکثیر کرد، تا مبادا نسلشان منقرض شود.

بعضى آدمها را باید آنقدر تکثیر کرد،
تا مبادا نسلشان منقرض شود...
آنها که دلیلِ حالِ خوبتان هستند...
آنها که حتى با فکر کردن بهشان،
لبخند روى لبت مینشیند...
همان آدمهایى که در بدترین شرایط،
شما را تمام و کمال پذیرا بودند...
دارید اگر از این نایاب ها،
دو دستى بچسبیدشان!
 
علی قاضی نظام
یکی از نژادهای شترمرغ که امروزه منقرض شده است ،‌ نژاد خاور میانه ای یا عربی است که اسم آن معرف زیستگاه آن می باشد. این گونه از شترمرغ ها سالها پیش در اثر خشکی در صحراهای عربستان تلف شده و دیگر این گونه وجود ندارد.
آخرین نمونه ها از این گونه در حدود سال ۱۹۶۰ میلادی در اردن دیده شده، و امروز به طور کامل منقرض شده اند.
برای اطلاعات بیشتر در رابطه با شترمرغ های عربی به این مطلب مراجعه کنید.
مبادا چند ساعت دیرتر به زندگی کردن فکر کنیدباید تاختباید زد به سیم آخرباید دل به دریا زدباید کرد آن کاری را که بایدباید خواست تا بشودهیچ چیز در این زندگی ؛آنقدر سخت نیست که هیچ وقت حل نشودهیچ چیز آنقدر تلخ نیست که رَد نشودهیچ چیز آنقدر بد نیست که خوب نشود#صابر_ابر
مبادا چند ساعت دیرتر به زندگی کردن فکر کنیدباید تاختباید زد به سیم آخرباید دل به دریا زدباید کرد آن کاری را که بایدباید خواست تا بشودهیچ چیز در این زندگی ؛آنقدر سخت نیست که هیچ وقت حل نشودهیچ چیز آنقدر تلخ نیست که رَد نشودهیچ چیز آنقدر بد نیست که خوب نشود#صابر_ابر
بعضی از آدما همه چیز رو نگه میدارن همه چیزه
پولو نگه میدارن 
وسایلشونو نگه میدارن
عشقو نگه میدارن
مهربونی رو نگه میدارن
همه چیرو
نگه میدارن
برای روزی که اسمشو گذاشتن روز مبادا
اما روز مبادا
فقط یه بهونه ی دیگس برای اینکه 
خوشبخت نباشیم
اگه یه لحظه فکر کنید که این آخرین باره که کسی که دوستش دارید رو می بینید، 
یادت میره روز مبادا رو
فقط یه لحظه فکر کنید
بعد میتونید تصمیم بگیرید که مهر ومحبتو
خرج کنید
یا بذارید برای روز مبادا...
یکوقتی بخشیدن آدمها برام آسون بود. دوستشون داشتم و می بخشیدمشون؛ الان از خودم می پرسم چقدر احتمال تکرار خطا داره و اینکه به چه دلیل ببخشم. کینه آدمها رو نگه نمی دارم. خودشون رو هم...مثلا یکی سه سال پیش واسه من مرده هنوز باهاش حرف میزنم...خستگی و ناامیدی از آدمها یک مرحله از رشد و بلوغ هست.
سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه...
یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.
لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید !
«٣٤»ذُرِّیَّةً‌ بَعْضُها مِنْ‌ بَعْضٍ‌ وَ اللّهُ‌ سَمِیعٌ‌ عَلِیمٌ‌ فرزندانى که بعضى از آنان از(نسل)بعضى دیگرند(از پدران برگزیده زاده شده و در پاکى همانند یکدیگرند)و خداوند شنواى داناست. پیام‌ها: ١-در طول تاریخ،دودمان نبوّت از نسل پاکان بوده است. «اِصْطَفى‌... عَلَى الْعالَمِینَ‌ ذُرِّیَّةً‌...» 
ادامه مطلب
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. می‌گویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.
وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر می‌شدند؛ ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می‌کرد. بخاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند ‫ولی از سرما یخ زده می مردند.‬ از اینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گرد هم آیند و آموختند که: با ز
ماژیک را روی میز گذاشت و گفت:
اگر آدمها نوشته هایت را خواندن و حال دلشان خوب شد،بفهم که اولین لایک را خدا پای نوشته ات زده که اینجور در دل آدمها نشسته
است.
کلاس که تمام شد با خودم گفتم چقدر حرف استاد سنگین بود.از کجا بدانم چه حرف هایی حال دل آدمها را خوب میکند.؟
تلویزیون روشن بود و گفت چند قدم بیشتر تا ماه رمضان و ماه میهمانی خدا باقی نمانده است.فهمیدم..آره فهمیدم .
حرف هایی که بوی خدا بدهد حال دل آدمها را خوب میکند.حرف های ساده و خودمانی،با چندتا
آدمها روز بروز برایم عجیب و غریب تر میشوند.
حجاب اجباری با بگیر و ببند و تنبیه را هیچ وقت درک نمیکنم.
چون که نتیجه نمیدهد.
سنت انبیا و اولیا و امامان ما هم همیشه بر اساس بالابردن معرفت و آگاهی و شعور جمعی بوده و با اجبار با این مسائل برخورد نکرده اند.
قصد دفاع کردن از دختر رقصنده را ندارم.
چون که خودش بهتر از هرکس دیگری میدانست که در کدام فضا و مملکتی چنین مشغولیتی را انتخاب کرده است و خودش میدانست که نتیجه علایقش بدون برخورد نخواهد بود.
به این ه
کتاب باید كسی از میان ما به كشتن كتاب برخیزدشاعر: فرهاد وفایی

چشم هایششروع ویرانیو من آن دورترین شهر زیر آوارمکه هیچ ، هیچ ، هیچامیدِ نجاتم نیست
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
بعضی از آدمها مثل یک آپارتمان هستند
 
مبله ... شیک ... راحتاما دو روز که توش زندگی میکنی ، دلت تا سرحد مرگ میگیره بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند ،خودت را می کشی تا بری داخلش ،بعد می بینی اون تُو هیچی نیست جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته اما ...بعضی ها مثل باغند میری تُو ، قدم میزنی ؛ نگاه میکنی عطرش رو بو می کشی ؛ رنگ ها رو تماشا میکنی میری و میری آخری در کار نیست به دیوار که رسیدی بن بست نیست میتونی دور باغ بگردی 
چه آرامشی داره ؛ همنفس بودن با ک
اونقدر آدمها قبل من و تو غصه خوردن، لب پنجره سیگار کشیدن، عاشق شدن، فارغ شدن، فحش دادن..اونقدر آدمها قبل من و تو بردن، باختن، گذاشتن رفتن، گم و گور شدن..
اونقدر آدمها قبل من و تو به گذشتشون فکر کردن، حسرت خوردن، بغض کردن..حالا کجان؟
رها کن رفیق.. رها کن بره..
گله ها را بگذار !ناله ها را بس کن !
روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی !
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را !
فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود !
تا بجنبیم تمام است تمام !
روزها  رو  دیدی که
آدم ها همیشه نگاهشان در پشت سرشان بدنبال گمشده ای در گذشته است و یا چشمانشان آنقدر دور ها را نگاه میکند و بدنبال پیدا کردن دوست داشتنی های به وقوع پیوسته و آرزویی که آمینش به دل نشسته و رویایی که در آینده بساطش را پهن کرده ،این آدم ها شاید یکدل سیر موهایشان را در تصویر آینه رها نکرده باشند ،فقط مقابلش دویده اند ،البته گاهی آدمها محکومند به دویدن ،آدمها گاهی وسط نقطه ای بدنیا می آیند که برای بوجود آمدن آن هیچ تقصیر یا اشتباهی نداشته اند و همان
سهراب ؟ سهراب ! صدایم
را میشنوی سوالی دارم !؟
سهراب قایقت جا دارد؟؟
من نمی آیم !
خود کلبه ای میسازم
دور از آدمها !!
من باشم و من !!
فقط سهراب بگو قایقت جاا دارد؟؟
آدمها را سوار قایقت کن سهراب !
دور کن آدمها را از من سهراب !!!
من باشم و این کلبه
من باشم و بیخیالی !
و خیال بافی های 
دخترانه ام !!!
و آرزوهای نرسیده ام !!!
من باشم و بازی با عروسک هایی
که هیچ گاه نداشته ام !!!!
سهراب آدمها را دور کن از من !
سهراب شعر تازه نداری؟
نو نو باشد ؟ تن خور اول باشد شعرت
که د
حسن ایزدی ۲:

اگر در دل کسی جایی نداری، فرش زیر پایش هم نباش...
جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد، نبودنت را انتخاب کن. اینگونه به بودنت احترام گذاشته‌ای...
محبوب همه باش، معشوق یکی.
مهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به یکی...
با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن؛
شاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود...
و آنقدر محکم و مقتدر باش که با این محبت‌ها و بی‌مهری‌ها زمین‌گیر نشوی...
لازم است گاهی در زندگی، بعضی آدمها را گم کنی تا خودت را پی
+
اامه پست قبلی:
و حرفای دلتون رو به آدمها بزنین.
حتی اگه یه نفر رو دوست دارین و غرورتون اجازه نمیده
اینکارو انجام بدین.
بهش بگین که دوسش دارین.
بزرگترین منفعت های زندگیم رو بابت این کارم گرفتم.
که به آدمها گفتم که دوسشون دارم یا ازشون خوشم میاد.
خودت را به هیچ زبانی برای کسی ترجمه نکن آنکس که دوستت دارد باید همه آنچه که هستی را از لا به لای حرف های نگفته ات از عمق نگاه ساده ات از حسادت دستهای مهربانت  بفهمدآدمها رااز روی عکس هایشان نشناسید…آدمها ازبی حوصلگی هایشان…ازخستگی هایشان…ازدلتنگی ها…ازغصه هایشان…عکس نمی گیرند!
سطحِ توقعتان را نسبت به آدمهاى اطرافتان،بچسبانید کفِ زمین!کنار بیایید با خودتان،که آدمها همین اند؛قرار نیست همیشه مطابقِ میلِ تو رفتار کنندیک روز با تو میخندند وفردایش به زمین خوردنِ تو!بگردید و آنهایى را که کنارشانخودِ واقعىِ تان هستید پیدا کنید!آنهایى که مجبور نیستید کنارشان نقش بازى کنید که مبادا فردا روزى برایتان حرف دربیاورند...لبخند بزنیدبه تمامِ آنهایى که زندگیشان را گذاشته اند براى آزار دادنتانباور کنید هیچ چیز به اندازه ى لب
این را کجای دلم بگذارم؟ همین ... همین دقایق پایانی از بودنم. همین رفتن‌ها و ناگزیر بودن‌ها. همین معاشرت با آدم‌های دوستدار میز و شوکت دنیا. همین لحظه‌های سر به فلک کشیده که گردن کلفت کرده‌اند و زیر پایت را خالی ‌می‌کنند . مبادا ثانیه‌های نفس کشیدنت دو رقمی شود. مبادا زنگ خطرت در گوششان دینگ کند. چقدر کوتاهی دنیا ... !!!روزهای سی و چندیمنم را پر میکنم و دلم شاد نیست از این مصفای روزمرگی. از راه. از تو . از خودم. که هر چی میکشم از خودم است. باید بیش
بعضی از آدمها مثل یک آپارتمانند. مبله.. شیک.. راحت! اما دو روز که توش زندگی میکنی، دلت تا سرحد مرگ میگیره!بعضی آدمها مثل یه قلعه هستن! خودت را میکُشی تا بری داخلش! بعد میبینی اون تو هیچی نیست. جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته!اما...بعضیها مثل باغند! میری تو، قدم میزنی، نگاه میکنی، عطرش رو بو میکشی، رنگها رو تماشا میکنی. میری و میری، آخری هم در کار نیست. به دیوار که رسیدی بن بست نیست، میتونی دور باغ بگردی! چه آرامشی داره همنفس بودن با کسی که عمق سین
 
قطعا کسانی که به هر بهانه ای اموال عمومی را آتش زده و به اماکن دولتی و خصوصی خسارت وارد می کنند مشتی اوباش هستند؛ اما کسانی که با بی درایتی بر خزانه بیت المال و ذخایر طلا و ارز کشور چوب حراج زده و میلیاردها تومان از اموال عمومی را خرج باندبازی و اشرافی گری خود و آقازاده هایشان می کنند و بی اعتنا به توان داخل و اقتصاد ملی، نگاه خود را به نظر لطف اربابان خارجی دوخته و کار و کارگر ایرانی را به حاک سیاه می نشانند و آبروی انقلاب را بازیچه بی عرضگی
میدانید فکر میکنم نیمه ی گمشده  همان کسی ست که میتوانی جلویش هرچه که ناراحتت میکند بگویی و از آن نترسی که برای کمبود هایت روزی سرزنشت کند یا بخاطر ضعف هایت تورا رها کند . بتوانی جلویش هرچه را که خوش‌حالت میکند بگویی و نترسی که احمق و ساده لوح خطاب شوی. و بتوانی به راحتی در مورد احمقانه ترین چیز ها حرف بزنی و نترسی که مبادا روزی بخاطرش مسخره شوی.
برای همین هم نیمه ی گمشده وجود خارجی ندارد و همه ی آدمها همیشه رویایش را دارند.
زندگی را باید آموخت ؛از فصول و مهربانی و اتحادشان ؛یا از کوچ دسته جمعی پرستوها ،رقص زیبای طاووس،از قلمرو منقرض شده شیرها ؛یا کناره گیری عشق بهمن به فروردین و سپردن دلداده اش به اسفند ، آدمی مجبور است که بیاموزد، چراکه؛ تا دم مرگ به آموزش نیازمند است،آموزش و پرورش روح رشد و ترقی آدمیت است ؛که او را به انسانیت سوق می دهد.
انسانیت سرچشمه از گذشته دارد ؛همان گذشته ای که آنرا در بقچه مادر بزرگ گره زدیم و در سرداب نامهربانی پنهان نمودیم .یادش بخیر
درختی هستم که شاخه هایم را به آغوش می گیرم 
که مبادا هوس کنند و بال در دل آسمان بگسترانند .
رودی هستم که رفتنم را به مرداب دلم می ریزم
که مبادا هوس کند و دل به دریا بزند  .
پرنده ای که هنوز میتواند بخواند اما نباید بخواند .
آوازم را در کلماتم حبس می کنم .

مرده ام پیش از آنکه بانگ مرگ مرا سر دهد زندگی ...
به من گفته اند دیگر مجاز به صرف حال نیستی . فعل بودن ات دیریست بعید شده است 
روح وحشی
مــــادربزرگ من آدم مذهبی بود...
 
هر وقت دلش واسه "امام رضا" تنگ 
می شد می گفتم:
 
مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری "مشهد"
از همینجا یه "سلام" بده، 
 
اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا "تفریح کن،"
 
وقتی سفره میگرفت وقتی "محرم" میشد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم:
 
اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا "آدم محتاج،"
 
اما وقتی من با دوستام "مهمونی" میگرفتم اون فقط میگفت؛
"مادر مراقب خودت باش،"
 
س
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از
ما آدمها به هزار امید و آرزو کاری را انجام می دهیم، قدم در راهی می گذاریم، تصمیمی می گیریم، انتخابی میکنیم ولی سرانجام کار نمی شود آن چیزی که در ذهن ما بود. روزی که تصمیم گرفتم مهندس شوم فکرهای زیادی در سرم داشتم شاید آنقدر جاندار و ایده آل نبودند ولی تصورات آن روزهایم با جایی که در حال حاضر در آن هستم بسیار متفاوت است. ولی تصمیم گرفته ام این روزها را پله ای کنم برای موفقیت های بیشتر، برای موقعیت های بهتر، برای روزهای خوبی که قرار است برایم رق
«٦٤»قُلْ‌ یا أَهْلَ‌ الْکِتابِ‌ تَعالَوْا إِلى‌ کَلِمَةٍ‌ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ‌ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ‌ وَ لا نُشْرِکَ‌ بِهِ‌ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ‌ دُونِ‌ اللّهِ‌ فَإِنْ‌ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ‌ بگو:اى اهل کتاب! به‌سوى سخنى بیایید که میان ما و شما مشترک است. جز آنکه خداوند را نپرستیم و چیزى را شریک او قرار ندهیم و بعضى از ما بعضى دیگر را بجاى خدا
طوری ناراحتم که قشنگ میل به خودکشی دارم تو این نبود اینترنت...امروز به دوستی میگفتم حس میکنم چیز مهمیو از دست دادم...و منتظرم که دوباره به دستش بیارم...ولی این به دست آوردنه دست خودم نیست متاسفانه...و همین موضوع انگیزه ی انجام خیلی از کارهارو از من گرفته...
با تمام این ناراحتیهای عمیقم...این نبود اینترنت برام یک مزیت داره...اینکه منو از دنیای آدمی که تحقیرم کرد دور میکنه...از تمام دنیاش...و هر روز دارم نسبت بهش بی خیال تر میشم...و این اتفاق خوبیه... 
می
همکاری دارم که به واقع در ماه های اول همکاری شیفته ی شخصیتش و دقت نظر و توانمندیش شدم. الان بعد از 8 ماه برای توانایی و دقتش احترام قائلم ولی فهمیدم " نه هر که سر بتراشد قلندری داند " و لزوما آدمها دارای ویژگی هایی که خودشون رو به اونها مزین میدونن، نیستن.
در جلسه شورای معاونین فکر کردم اگر مواجهه ی اول بود فکر میکردم این آدم همین تصویری هست که در جلسه می بینیم اما حقیقت امر این هست که شخصیت آدمها با آنچه بدان تظاهر میکنند فرسنگ ها فاصله دارد.
یاهو
پیدا کردن ریشه های روانی چیزی که وجودم رو درگیر کرده دستاورد بزرگی به حساب میاد. تازه دارم پی به علت بعضی حالاتم مثل بغض موقع دیدن بعضی آدمها یا از دست رفتن بعضی آدمها می برم. شنیدن واژه "بابا" لحن بابا خطا کردن آقاجون و برام تداعی میکنه. حتی الان که می نویسمش با اشک و درد همراهه.
باید درباره "زمان" بیشتر بفهمم. زمان. سرمدیت.
مادر بزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود .هر وقت دلش واسه امام-رضا تنگ میشد میگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده . اما من واسه تفریح میرفتم شمالاون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن .وقتی سفره میگرفت وقتی محرم میشد به هیت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا آدم محتاج *اما وقتی من با دوستام مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر مراقب خودت باش .سالها گذشت تا
یک روز دیر خواهد شدآن روز با خودت خواهی گفت کاش بیشتر دوستش داشتم
کاش به جای 80 درصد 180 درصد دوستش داشتم
دلش را نمیشکستم
به جای غرورم کمی اورا دوست داشتم و در بین تمام افکار منطقی لعنتی ام 
جایی برای احساس بچه گانه او میگذاشتم...
به او میگفتم ک چقدر برایم ارزش دارد 
آن موهای وز وزی اش ک همیشه توی شانه گیر میکردند
شاید عاشق شانه شده بودند!
یا صورت سبزه و دندانهای مرتبش 
ک مثل بازیگر ها آنقدر سفید نبود اما زیبا بود!
آنقدر زیبا ک اجازه نمیدادی رژ قهو
 
از این که آدمها گمان کنند من موجود بی نظیری هستم، من موجود کاملی هستم، من موجود شگفت انگیز و بی نهایت مهربانی هستم متنفرم، این باعث می‌شود بدی های، بدی های معمولی من نابخشودنی شود، دوستی داشتم که زمانی به من می‌گفت تو شبیه نماد فلسطین هستی، شبیه زیتون، شبیه صلح و دوست داشتن حالا همان آدم از من بیزار است متنفر است و میدانم هربار از من بد می‌گوید هربار از من متنفر است، هربار میان اطرافیان ش وقتی صحبت من بشود چاهارتا دری وری نثار من میکند به
آدمها در یک لحظه ...
با یک تلفن...
با یک جمله ...
با یک نگاه ...
با یک اتفاق....
با یک نیامدن..
بایک دیر رسیدن.
بایک "باید برویم"...
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..
آدم را آدم ها پیر می کنند...
سعی ڪنیم هوای دل همدیگر را بیشٺر داشٺہ باشیم

Open Commentsمشاهده مطلب در کانال
ارتباط قلبی
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. می‌گویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.
وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر می‌شدند؛ ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می‌کرد. بخاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند ‫ولی از سرما یخ زده می مردند.‬ از اینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گرد هم آیند و آمو
دوست داشتم اگر همه صبح به صبح یکبار زنگ میزدند و حالم را می‌پرسیدند، تو روزی سه بار زنگ میزدی تا جویای حالم بشوی!دوست
داشتم وقتی مریض میشوم اگر همه با یک پیام بهم توصیه میکردند که زودتر
دکتر بروم، تو سریع خودت را می‌رسوندی جلوی در خونه و زنگ میزدی میگفتی
"بیا پایین، با خودم میریم دکتر"
راستش دلم میخواست وقتی همه هفته‌ای یک بار از سر دلتنگی به من سر میزدند، تو هفته‌ای هفت بار دلتنگم میشدی و به دیدنم می‌آمدی!
دلم میخواست وقتی تولدم میشدبه ج
کانگوروها...
این حیوانات نازنین دارن تو استرالیا با آتیش و دود غلیظ کشته میشن.
چند صدتا شتر رو با شلیک تیر خلاص کردند که به شهرها هجوم نیارن از فرط تشنگی.
دلواپسان حقوق حیوانات! سفیران ال و بل! کجایید؟ غربیان و غرب‌زدگان مهربان کجایید؟
چرا هیچی نمیگید؟ برید آتیش رو خاموش کنید دیگه! برید... خواهش می‌کنم برید...
اگر کانگوروها منقرض بشن، چطوری به بچه‌هامون بگیم کانگورو چیه و کجاست وقتی هنوز نقاشی کانگورو توی کتاب‌ داستان‌هاشونه؟
اگر منقرض بش
 
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
 
«وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ ۗ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ»
 
و او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان خود) در زمین ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد، تا شما را بوسیله آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید. به یقین پروردگار تو داراى مجاز
 مدتی بود که اصرار داشت یک موتور مدل بالاتر بخرد و 5/3 میلیون پول لازم داشت، هر چه اصرار کرد من ندادم. 
اما روزی که زنگ زد تا برای پاسپورتش 2 میلیون واریز کنم از او سؤال کردم برای چه کاری می خواهی سریع و بی وفقه، توضیح داد برای سوریه، عراق، کربلا، دمشق، برای پیاده روی اربعین و آنقدر تند تند توضیح می داد که من مبادا نه بیاورم. 
و من هم بلافاصله واریز کردم و دوستانش تعریف می کردند که بعد از پیامک من آنقدر خوشحال شد و تک و تک دوستانش را بوسید.
در حقیق
من پشیمونم.. از اینکه زود عصبانى شدم.. آدمیم که وقتى عصبانى میشم. تقریبا میزنم زیر همه چیز و این بده.. نه اینکه آدمها برام ارزش نداشته باشن..اصلا اینطور نیست ولى تو اون لحظه فقط دنبال یه راهى براى آروم شدنم هستم.. وقتى احساس ناراحتى میکنم و میدونم که طرف مقابلم هم این رو میدونه، انتظار دارم همون موقع باهم صحبت کنیم و مشکل رو برطرف کنیم.. وقتى اینجو پیش نمیره، من خودم باید یکجورى حال خودم رو خوب کنم و احساس میکنم این اتفاق وقتى مى افته که بى تفاوت
سعید گفت مگه دروغ میگم؟ همین کاری که گفتم رو کرد؛ مگه نکرد؟
اول سکوت کردم حرف بزنه آروم بشه بعد گفتم ببخشید که میگم فقط برای یادآوریه. ولی آدمها وقتی قراره باهم زندگی کنن باید دقیقا چشمشون رو روی همینها که واقعیت داره و جاهایی که حق دارن ببندن. خوشیمون اگر واقعا باهم هست حق منم با تو. آدمها باید همدیگه رو بخوان؛ مگه دادگاهه که سر یه ذره خق بیشتر جنجال به پا کنن. سکوت کرد تلویزیون روشن کرد شبکه ها رو حابه جا کرد پاشد چای ریخت پیشانیم رو بوسید گف
#نگرانِ حرفِ مردم اگر نبودیممسیرِ زندگیمان طورِ دیگرى رقم میخورددوست داشتن هایمان را راحت تر جار میزدیملباسى را بر تن میکردیم که #سلیقه ى واقعیمان بودآرایشى میکردیم که دوست داشتیمدلمان که میگرفت، مهم نبود کجا بودیم،بى دغدغه اشک میریختیمصداى خنده هایمان تا آسمانِ هفتم میرفتبا پدر و مادرمان دوست بودیمحرفِ یکدیگر را میخواندیم#نگرانِ حرفِ مردم اگر نبودیم،خودمان براى خودمان چهارچوب تعریف میکردیمروابطمان را نظم میدادیمدخترها و پسرهایمان
ریگ های بیابان آیینه شدند و تصویر چند صد یا هزار سال را نشانم دادند. تصویر از همان روزهایی که پاهایی خسته یا شاداب، تند یا آهسته بر آن قدم گذاشته اند تا حالا. قدم در هر جا بگذاری کسی گذشته از آنجا که حالا خود توست. تو از حالا نیستی، تو از گذشته آمده ایی و بعدها هم خواهی آمد. هر کجا رفته باشی قدمت در مسیر قدم های دیگر است. هیچ وقت روی این ریگ های بیابان تنها نبوده ایی. آیینه ایی که زیر پای توست بی نهایت تصویر از همه آنانی دارد که تو هم از نسلشان هستی
آدمها از لحاظ خوبی و بدی به روشهای مختلفی تقسیم می شوند. در تقسیم بندی ساده آدمها خوب یا بد هستند. اما از یک لحاظ آدمها به سیاه و سفید و خاکستری تقسیم می شوند. اگر خاکستری یعنی کسی که خوب و بدش را مخلوط کرده است می تواند به این تعبیر قرآن نزدیک باشد که وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً (توبه102)  به این شرط  که انسان خاکستری به بخش سیاه اعمالش معترف باشد. تقسیم بندی دیگر این است که برخی افراد هنوز
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
گفتی دل نازک شده ای . . . .  راست می گویی ، چه کنم وقتی  دیگر هیچ کس مثل  خودش نیست  . . .گفتی آدمها در طول زندگی بزرگ می شوند و عوض می شوند . . . . اما نگفتی تقصیر من چیست که خیلی آدمها عوضی  می شوند . . . . .  شاید مقصر من هستم ، آخه یاد نگرفتم شکلک بزرگها رو روی صورتم بزنم  . . . معنی بی تفاوتی یاد نگرفتم . .. وهنوزهم دلم عاشقه همون عاشقانه های قدیمه. . . .
دلم می خواهد یک بار هم که شده جایمان عوض شود. تو سکوت کنی و من مقابلت بنشینم و تمام حرفهایی که به هر دلیلی از گفتنشان ابا داشتم را بی پرده به زبان بیاورم. نه برای خودم، برای تو، برای حجم دلتنگی ات که این روزها با بزرگ و بزرگتر شدنش دارد علاوه بر خودت راه نفس من را هم می بندد. هیچ وقت دوست نداشتم این طور ببینمت، به این شکل باورت کنم و با این افکار بشناسمت. کاش به جای آنکه دنبال جمله ای باشی برای کل کل کردن و مثلا کم شدن روی من، فقط چند دقیقه به حرفها
بشر ذاتا تنهاست.
و این تنهایی دارد روز بروز عمیق تر میشود.
و یک نماد آن لحظه هایی است که همه دور هم جمع شده اند اما در یک گوشه خزیده اند به درون گوشی هایشان... تنها در انبوه جمعیت.
و این تنهایی دارد روز بروز عمیق تر میشود چراکه داریم روابط اجتماعی واقعی مان را از دست میدهیم.
آخرین باری که تلفن را برداشتیم و زنگ زدیم  به رفیق جانی مان و یک دل سیر حرف زدیم و صدایش و حرفهایش را از عمق وجود شنیدینم کی بود؟؟
مال آن وقتهایی بود که اینستاگرام و... نبودند ک
آدمها بالاخره یک روز دوباره بر میگردند. روزی که خیلی خسته اند. روزی که جز این خستگی متوالی، خالی از هر حسی هستند. آدمها یک روز به جاهای امن گذشته بر می گردند. به جایی که احساس امنیت کنند. خودشون باشند. بی هیچ نقش اضافه ای... برمی گردند تا حرفهای نگفته شون رو بنویسند. برمی گردند شاید به هوای روزهای خوشی که گذشت. اصلا همین برگشتن خیلی خوبه حالا به هر دلیل. امروز دیگه همه ماها می دونیم که وسعت دنیای مجازی و تنوعش و جذابیتش و همه محاسنش نمی تونه جای وب
درد من نشستن خاری کوچک بر بدن نیست که در عرض چند دقیقه خوب شود و ظرف چند روز درد زخم و جای زخم تا همیشه فراموشم شود. درد من درد جراحتی است که از نشستن چاقویی داغ و برنده بر عمق روح و روان و قلبم ریشه می‌گیرد. درد من، جراحت من، احتیاج به جراحی دارد، اما این جراحی نه بی‌حسی دارد و نه بیهوشی. جراحی من در کمال هشیاری و آگاهی انجام می‌گیرد، جراحی من محدود به اتاق عمل نیست، روح و روان من هر لحظه و هرجا درحال تحمل دردجراحی است. من محکوم به درد کشیدن هست
{امام مهدی(عج) در کلام علما و بزرگان - شماره 38}
 
هشدار، مبادا یک وقت...!
 
تمام سپاه پاسداران، تمام دستگاه ها، تمام کمیته ها و تمام قِشرهایی که می خواهند به این کشور خدمت کنند، توجه داشته باشند که همه اینها خدمتگزار اسلامند...
شما کارمند اسلام هستید، کارمند امام زمانید. توجه کنید که «مبادا یک وقت، یک خطایی بکنید بر خلاف مسیر اسلام!» این وظیفه ی خطیری ست برای همه؛ برای ما و برای شما.
[صحیفه امام خمینی، ج۱۱، ص۲۴۹]
 
عکس نوشته در ادامه مطلب 
ادامه مط
شروین میگه ما آدمها از هم یاد میگیریم . بیش ار از همه،  بی احساس شدن رو . این که از یه سنی به بعداز اومدنها ذوق نمیکنی و رفتنها برات یه پروسه روتین هستن ... دلیل این بی احساس شدن ، تحربه اس . به همین سادگی. 
ولی من میخوام به حرف شروین یه چیزی اضافه کنم. بیشتر وقتها سرمایه گذاری های بزرگی که روی آدمها میکنیم ، برامون سرخوردگی میاره . درست مثل تاجر تازه کاری که نمیدونه هر منم منمی،  هر ادعایی، ریشه و ارزش نداره 
آدمی هم خام زاده شده ، چه میدونه دل هر ک
بعضی آدمهاانگار چوب اند …تا عصبانی می‌شوند، آتش می‌گیرند،و همه جا را دودآلود می‌کنند ،همه جا را تیره و تار می‌کنند ،اشک آدم را جاری می کنند ...ولی بعضی‌ها این طور نیستند ؛مثل عود اند ...وقتی یک حرف میزنی که ناراحت می‌شوند،آتش می‌گیرند،ولی بوی جوانــمردی و انصاف می‌دهند ،و هرگز نامردی نمی‌کنند ...این است که می گویند :«هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
 
(( انشاالله که هیچ وقت اون چوبه نباشیم و قوی باشیم. مهرسازی ز
دوستم پیام داده بود که گویا جویای احوالم باشه...دختر خوبیه و برای من همکشیکی بدی نبود هیچوقت...نمیدونم چی شد و من چی پرسیدم که جواب این شد:"کار کردن خییییلی خوبه،خیلی بهتر از اینترنیه"...هی به این جمله نگاه میکردم و میگفتم نه بابا،فکر نکنم قصدی داشته ولی نمیدونم چرا چند ساعت گذشته و من هنوز بهش فکر میکنم...درسته که به هرحال خونه نشینی آسیب پذیرم کرده اما واقعا توی این شرایط به تنها چیزی که نیاز نداشتم این بود که دوستم بهم یادآوری کنه ما اومدیم س
باسمه تعالىآیا میدانید خداوند متعال در بعضى نعمتها شفا قرار داده استمثل عسل که فلسفه ى شفابخش بودنش صلواتهایى است که زنبور عسل مىفرستدیا برخى آیات قرآن کریم مثلا دست بر موضع درد بگذارید و آیه ى هشتاد و دو از سوره ى مبارکه ى اسراء را بخوانید
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم...باور کنید تک تک آدم ها زخمی‌اند....هرکس‌ درد خودش را دارد،دغدغه‌ی خودش را دارد
 
مشغله‌ی خودش داردباور کنید...ذهن‌ها خسته‌اند قلب‌هازخمی‌اند,زبان‌ها بسته‌اند
 
برای دیگران آرزو کنیم بهترین‌ها را....راحتی را....
 
همه گم شده‌ایم یاری کنیم همدیگر را
 
تا زندگی برایمان لذتبخش شود..
 
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
 
آدمها در یک لحظه ..با یک تلفن...با یک جمله ...با یک نگاه ...
 
 
 
با یک اتفاق....با یک نیامدن..بایک دیر
من دلم میخواهد الان کنار شما می‌بودم.
این آهنگ داغون دوران دبستانمان را بگذاریم و آنقدر برقصیم تا جانمان در بیاید. من پیرهن مردانه ام را بپوشم و ادای ادی عطار را در بیاورم و شما از خنده غش کنید.
بنشینیم دور هم انقدر چرت و پرت ببافتیم که مغزمان چرت و پرت کم بیاورد.
آنقدر فلسفه از خودمان در بیاوریم که دنیای فلاسفه آرزوی مرگمان را کند.
آنقدر به هیچ و پوچ بخندیم که زمین را گاز بزنیم.
هر چیزی که در یخچال است را بیاوریم بگذرایم روی سفره ی ترکیده ما
توی زندگی ما آدمها خیلی اتفاقات رخ میده که برای ما کمی باورش سخته مثل برنده شدن توی بانک یا خدای ناکرده از دست دادن یک عزیز که خیلی از همه چیز بد بدتر میشد توی زندگی ما
خوب حالا اگه همه این اتفاقات را بخوایم از دید خوب نگاه کنیم و درموردش صحبتی بشد باید گفت ما آدمها باید همیشه شادی را صدا کرد باید به دونبال شادی رفت و شادی را کت بسته بیاریم داخل زندگی خودمون ونگذاریم که فرارکند یا با غم آشنا بشد
ما باید همیشه افکار مثبت را به جلوی ذهن خودمان پر
پدیده سال جدید بدون هیچ شکی باران است. آنقدر بارید و آنقدر سیل راه انداخت که هیچ شبهه ای در کار نگذاشت. در این بین اکثر هموطنان شادند و گروه اندکی غمناک سیل. امیدوارم با رونق کشاورزی کمی از فشار اقتصادی موجود بر مردم روستا کمتر بشه و نفس راحتی بکشند
بچه ها زندگی خیلی پیچیده هست
و آدمهایی که حتی فکرش رو هم نمیکنین که ممکنه مشکل داشته باشن، در حقیقت در مشکلات زیادی غرقن. مشکلاتی که شاید برای شما مشکل به نظر نیاد ولی برای اونها فاجعه هست. همونطور که برای ماها مسائلی فاجعه و سخت هکه ممکنه بای بقیه به طرز خنده داری ساده باشه.
آدم ها رو شوخی نگیریم.
حال ادمها رو حتی اگه شده یه بار، بپرسیم.
حتی یه بار.
سه سال بعد ممکنه پشیمون بشیم که چرا یه بار ازون آدم نپرسیدیم حالت خوبه؟
همون طور که سه سال من این
زشت ترین خصلت عشق برای من آن حساسیت بیش از اندازه به کلمات و حرکات است ‌، آن هم برای آدمی که با کلمات زندگی میکند . 
شاید بیشترین سوالی که در زندگی ام در رابطه با آدمها از خود پرسیده ام ، این بوده که چرا آدمها بار کلمات را نمیفهمند؟ چطور میتوانند بی آنکه سنگینی اش را حس کنند راهشان را بکشند و بروند ؟ 
اما چرا هیچوقت از خودم نپرسیدم ، زندگی کردن با کلمات تا به حال چه ارمغانی برایت اورده ؟ جز آنکه با کوچکترین واژه ای ، مانند ابر بهار بباری ...
و زش
تا قبل از تشکیل امپراتوری مغول ، ذکر نام چندانی از آنان نرفته‌است و این قوم از نقاط تاریک تاریخ است. 
اصلا مغولستان ، سرزمین مغولستان توانایی پیدایش امپراتوری را داشته؟ سابقه‌اش در تشکیل حکومت چگونه بوده؟ 
مغولستان ، همان سرزمینی است که ترکان آبی موسوم به گوی ترکلر از آنجا برخواسته و امپراتوری عظیمی را بنا گذاشتند. خاقان ترک در شاهنامه زمان ساسانیان یعنی اواخر ساسانیان همین خاقان گوی ترکهاست و با خاقان خزریه نباید اشتباه گرفت.
هر دو ترک
اگر دنیای همسرت آنقدرکوچک است کهاز گفتن دوستت دارم خجالت میکشد...تو دنیایت را آنقدر بزرگ کن کهدنیای اوپراز«دوستت دارم»های تو شود..اگردنیای همسرت آنقدر کوچک است کهوقتی خشمگین میشود،زبان به ناسزا ودرشت گویی میگشاید...تو دنیایت راآنقدر بزرگ کن که،صبرو سکوتت رفیق لحظه های او باشد...اگر دنیای همسرت آنقدر کوچک است که،شبها وقتی به خانه برمیگرد،کوله باری از گله مندی و خستگیش سهم تو میشود...تودنیایت راآنقدر بزرگ کن کهآرامش ولبخند سهم اوباشد...اگر د
«٢٣٩»فَإِنْ‌ خِفْتُمْ‌ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ‌ فَاذْکُرُوا اللّهَ‌ کَما عَلَّمَکُمْ‌ ما لَمْ‌ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ‌ پس اگر(از دشمن یا خطرى)بیم داشتید،پیاده یا سواره(به هر شکل که مى‌توانید نماز گزارید)و آنگاه که ایمن شدید خدا را یاد کنید،همان گونه که آنچه را نمى‌توانستید بدانید به شما آموخت. نکته‌ها: در قرآن گاهى به جاى کلمه‌ى«صلاة»،کلمه«ذکر»گفته شده است،چنانکه درباره نماز جمعه مى‌فرماید: «فَاسْعَوْا إِ
وصیت نامه شهید محسن حججی
از همه ی خواهران عزیزم واز همه ی زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود رو تقویت کنید ؛ مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی را به خودجلب کند☝️ ؛ مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید ... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا(س) و زنان اهل بیت قرار دهید .
همیشه این بیت شعر را بیاد بیاورید
آن زمانی که حضرت رقیه(س) خطاب به پدرش فرمودند :
غصه ی حجاب مرا نخوری باباجان
چادرم سوخته اما به سرم هست ه
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
یه چیزی میشه دیگه!حجم: 28.2 مگابایت
نزدیکای ۲۲ بهمن یه روز بچه ها تقویم آوردن ببینن دیگه چه روزایی تا آخر سال تعطیله. وقتی دیدن فقط یه روز تو اسفند تعطیله پکر شدن که چه حیف!
اسفند شروع شد در حالیکه یک روز هم مدارس دایر نبود.
زندگی همینقدر غیرقابل پیش بینی و پیچیده ست.
تو روزایی که خودمونو قرنطینه کردیم و روزای قشنگی که منتظرشون بودیم دارن با ترس و دلهره می گذرن هرکس دنبال یه راهیه تا وقتشو بگذرونه و خودشو سرگرم کنه. 
ما که بیشتر وقتمون در حال تولی
 
 
 ـ خــونـدنــش بــد نــیــس... ـ جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.
او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپر
 
جواب این سوال در تعریف بدبختی و بیچارگی است. واقعا بدبختی چیست؟کسی که معاد را باور کرده و زندگی خود را منحصر به این دنیا نکرده و حیات اصلی را در عالمی دیگر می داند، چه چیزی را بدبختی می داند؟وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ؛(عنکبوت/۶۴) زندگانى این دنیا چیزى جز لهو و لعب نیست. اگر بدانند، سراى آخرت سراى زندگانى است.کسی که دنیا را مزرعه آخرت می د
شماهارو نمیدونم اما من واقعا اعصاب و روانم بهم ریخت!
عصرم که رفتم سرکار بچه ها همه دپرس بودن
یعنی از عید هیچی نفهمیدم
الان تو فکر خرید دوچرخه ام!
هم ورزشه هم پاکه هم جای پارکش همه جا هست هم هزینه بنزینم میاد پایین چون واقعا صرف نداره!
اونایی ک شعار با روحانی تا ۱۴۰۰ میدادن الان بشینن تا منقرض بشه نسل ایرانیا تا ۱۴۰۰
 
جایی خوانده ام: «وانگاه که از کوه ها بالا می رفتم جز تو که را می جستم؟» آنقدر آتش گرفته ام که دریافته ام آن نورت جز برای سوختنم نیست.چگونه می توان اینسان سر پا ماند؟ «نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم» را هر روز مثل ذکر می خوانم.گر گرفته ام.در این پایان دی ماه در این آغاز برف گلوله ای سرخم.چه می توان کرد؟ آنقدر پر شده ام آنقدر لبریزم که به تکانی ریخته ام.مثل ذغال گل انداخته که تلنگری خاکسترش می کند.با آن همه سرود نخوانده در گلو، با آن همه زیبایی خفته
اولین سفری که بعد از ازدواج رفتیم مشهد بود. یک سفر دو روزه. به امام (ع) سلام کردیم و برگشتیم. قبل از رفتن مامان آمد توی اتاقم. گفت مبادا توی سفر حرف از ما بزنی. مثلا بگویی جای مامانم اینها خالی. کاش آنها هم اینجا بودند. مبادا سفر را به همسرت زهر کنی. بگذار احساس کند وقتی کنار او هستی از هر دو جهان بریده ای و اینجا بهترین جا و این لحظه بهترین لحظه است.
گفتم باشد و به این فکر کردم که مامان همیشه همانی بود که در هر سفری که می رفتیم هر هفت ساعت یک بار میگ
براى تو مینویسم؛ حالم خوب است. هر شب سرِ وقت میخوابم، معده ام خوب شده است و دیگر قرص نمیخورم. صبح ها هفت بیدار میشوم و قبل از رفتن سرِ کار صبحانه ى کامل میخورم. کار خوبى دارم. با یک مرد چهل و اندى ساله خانه اى اجاره کرده و به اصطلاح مستقل شده ام و دستم در جیب خودم است. بعد از ظهرها به کافه ى کوچکى که نزدیک خانه است میروم، فرانسه سفارش میدهم، با شیر سرد. کارهاى روزمره را چک میکنم و به تابلوهاى روى دیوار نگاه میکنم. از کافه که بیرون مى آیم به پارک ساح
براى تو مینویسم؛ حالم خوب است. هر شب سرِ وقت میخوابم، معده ام خوب شده است و دیگر قرص نمیخورم. صبح ها هفت بیدار میشوم و قبل از رفتن سرِ کار صبحانه ى کامل میخورم. کار خوبى دارم. با یک مرد چهل و اندى ساله خانه اى اجاره کرده و به اصطلاح مستقل شده ام و دستم در جیب خودم است. بعد از ظهرها به کافه ى کوچکى که نزدیک خانه است میروم، فرانسه سفارش میدهم، با شیر سرد. کارهاى روزمره را چک میکنم و به تابلوهاى روى دیوار نگاه میکنم. از کافه که بیرون مى آیم به پارک ساح







برترین جاى بهشت کجاست؟ 


 بهشت صد درجه است که ما بین هر دو درجه آن به قدر ما بین آسمان و زمین است
 

سوره کهف، آیه 107: « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»؛ [کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند منزلشان جنات فردوس است.
 
 به کلمه «فردوس» هم ضمیر مذکر برمى ‌گردد
و هم مؤنث و به طورى که گفته شده کلمه ‌اى رومى به معناى «بستان» اس
چند روزی هست که جمله های دنیای مجازی را بالا و پایین میکنم.
یک آدم باهوش با تنهاییش اوقات خوبی دارد...
یک آدم خوشگل از تنهایی هایش لذت میبرد..
یک آدم لاغر در تنهایی هایش زیاد غذا نمی خورد.
تنهایی...تنهاییی
چقدر راحت تنهایی را با جملات و کلمات، زیبا جلوه میدهیم.یک جوری میگوییم تنهایی زیباست که آدمها با خودشان برای تنهایی هایشان
بیشتر برنامه میریزند تا با دوست  و خانواده بودن.
نخیر اصلا هم تنهایی یک زیبایی مطلق نیست.اگر زیبا بود هیچ وقت خدا آدم و
آرزوی پرواز
هنوز توانِ دویدن دارم.
شانه ام سنگین نیست.
تا پروانه ها رقصشان را به رخم بکشند.
حرصم می گیرد.
هنگام رقص!
پرهای پروازم را تو چیده ای!
دلم برای پریدن
لک زده است!
****
اعتراض
کافی است.
تلافی 
بیهوده است!
نسل انتقام دیگر منقرض شده است...
پرهای پروازم را پس بده!
****
پرواز برای من
رقصِ آرزوهاست...
آرزوهایی که زمین گیر شده اند!
محبوبه باقری 
عجیب استواکنشی است که موازنه ای نداردکاتالیزگر هم نمیخواهدشرایطSTP هم نداردگاهی آنقدر آرام است که مدت ها به طول می انجامدگاهی آنقدر سریع است که به پلک به هم زدن هم نمیرسدواکنش دهنده اش برق چشمان یار استواکنش شگفت آوریست که فرآورده اش گاه مفید است و زنده میکند و گاه جوری میمیراند که دیگر برگشت پذیر نیستعجیب فرمولی دارد عشق
7 واقعیت دنیا :
1.شما نمیتوانید صابون روی چشمانتان بریزید
2.شما نمیتوانید موهایتان را بشمارید
3.شما نمیتوانید از بینی خود نفس بکشید، زمانیکه زبانتان بیرون است
.4.شما مورد سوم را انجام دادید!
5- ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﺪ،ﻓﻬﻤﺪ که شما هم میتوانید......!!
6- ﺍﻻﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﺰﻧﺪ،ﺩﺭﺣﺎﻟﻪ ﺳﺮﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺪ

7.برای دیگران share ﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻻﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺪ!

سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا س
چند روز پیش باید تا یکی از خیابان‌های اطراف میدان بوعلی می‌رفتم. به گمانم 5 دقیقه صبر کردم اما در آن ساعت از روز اسنپی گیرم نیامد. به ناچار مسافت کوتاهی را پیاده رفتم و منتظر تاکسی شدم. در صندلی عقب بین دو خانم جوان و میانسال جا گرفتم و بعد از پرداخت کرایه نگاهی به آیینۀ ماشین انداختم. چشمهای بردلی کوپر را میشد از آینه دید. راننده تاکسی کمی جوان‌تر از او به نظر می‌آمد. چین و چروکهای اطراف چشمش هم به مراتب کم‌تر بود. آنقدر از دیدن چشمهایش مت
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
 
روزگار غریبی است نازنین
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارمدلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنندعشق را در پست
آدمها وقتی احساس تنهایی می‌کنن، خطرناک میشن. کارهایی از دستشون برمیاد که درحالت عادی میگفتن "مگه دیوونه‌ام که اینکارو کنم؟!".آدمها وقتِ تنهایی .. روراست باشم؟ باشه. خب .. "من" وقتِ تنهایی می‌تونم به خودم آسیب بزنم. نه جسمی .. نه. طوری روح خودم رو زخمی می‌کنم که خونِ بی‌رنگش تموم دیوارهای خونه رو رنگ کنه بدون اینکه کسی بفهمه. حتی چندقطره‌ش ریخت روی موهای رنگ‌نشده و پر از تارِ سفید مامان. راستی بابا، ببخشید بابت کت جدیدت.من جوری روحم ر
 
 
خواب دیدم. داشتم کیف میکردم. تمام سلولهام داشتن با تمام اشتیاق تماشاش میکردن. میدونى خواب کجا عصبیم میکنه؟ تا اونجاییش که دارى خواب رو میبینى و کیف میکنى که خب بالاترین قسمت بهشته اما یهو یه جایى اون مغز لعنتى که دلم میخواد بگیرم درش بیارم بندازم دور، بلند میشه و میپرسه این خوابه؟ بیدارى نیست واقعى نیست. دوست دارم دندوناشو خورد کنم، لعنتى همین جمله رو میگه و میره. همین جمله کافیه تا حواست پرت شه و از درون خواب به بیرون از خواب پرت شى و همه
 
از معدود فامیل های پدر که خانمی با سن و سال بالاست اسمس زده چرا مادرتان اسم مخفف برادرمان را صدا می زند؟
بلاهت خنده داری که چسبیده به یک زن سن و سال دار و با این حرفش بلاهت ش را به رخ مان کشید.
چقدر راحت آدمها خودشان را در سطل زباله مغز آدمها می اندازند.
 
 
 
 
اساسا بعضی آدمها پوست موز صفتند. مترصد زمین زدن خلق الله. قسمی از آدمها پوست خیار صفتند. درکنارشان جوان می مانی یا دست کم خیال می کنی جوان تر شده ای. 
یک عده پوست پرتقال صفتند. تاکردن و معاشرت با آنها قلق دارد. علی ما یبدو - تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضا حضور چشمگیر در نثار زرشک پلو. 
عده ای دیگر پوست گردو صفتند. پوست گردوی تزه صفت. جوری ساهت می کنند که تا مدتها اثرش بماند. 
بخشی دیگر اما، شفاف و زلالند. لکن بعضا همزمان شکننده و ظریف
خدایا یه لیست بهت میدم لطفا منقرض یا محوشون کن. 
از دخترای چاپلوس گروه درسی گرفته تا آدمای جوگیر مزخرف.
من درکشون نمیکنم.
من درکشون نمیکنم و حالم از تک‌تکشون به هم می‌خوره. 
الان دلم یه خونه توی یه گوشه از اروپا و دور از هربیماری و جنگ و درگیری‌ای میخواد که سر کوچه‌ش کتابفروشی باشه و دوتا گربه جلوی درش. و توشم پر از گل و گلدون. 
 
لطفا حواست به گلدونای دفتر خانم ردموند هم باشه.
 
میدان انقلاب...اگر از من بخواهی آرامش بخش ترین نقطه ی تهران را نشانت بدهم تورا میبرم کنار آبمیوه فروشی ضلع جنوب شرقی میدان انقلاب و بعد آرام دستت را میگیرم و میرویم تا فلسطین پیاده و هر ویترین پر از کتابی که میبینیم چند لحظه ای می ایستیم تا کتاب هایش را یک دل سیر نگاه کنیم و سکوتمان را لا به لای صدای پایان نامه و ترجمه گم کنیم و بعد میبینیم خودمان را هم گم کرده ایم انگار...میدان انقلاب از آن مکان هاییست که میتوانی در آن خودت را پیدا کنی خود همیشگ
من در شب تنهایی آنقدر قدم خواهم زد که تو را بیابم
آنقدر بوی نان تازه را فرو میکشم تا قربانت بشوم
من برای تک تک غم هایت خودم را به آب و آتش میزنم
ای تو؛
ای من...
ای همنشین تنهایی هایم
آه! دریا دریا حسرت، دریا دریا عشق، اما نه برای من، برای تو...
 
+برایم بگویید! بگویید چه حسی از خود خود خودتان دارید؟ خودتان را بگذارید آنطرف تر، کمی نگاهش کنید...
* عسل تازه، رنگین‌تر است و اگر در معرض نور قرار گیرد رنگ آن کم مى‌شود.
* در اثر طول زمان قند عسل (ساکاروز) تبدیل به قند انترورتى مى‌گردد.
* عسل در آب و الکل محلول است.
* عطر عسل فرق مى‌کند و بستگى به گل‌هاى معطر ناحیه دارد.
* محلول عسل در آب کمى اسیدى است و اسیدیته‌ى عسل طبیعى بین 0/5 تا 0/25 گرم اسید فرمیک در صد است.
* این‌که مى‌گویند اگر عسل را به خربزه بمالند سفت مى‌شود و براى معده ثقیل است، صحت دارد زیرا عسل را به هر میوه‌اى که الیاف سلولزى فراوا
همه ما آدمها فکر میکنیم از نگاه دیگران نسبت به خودمان باخبر هستیم.مثلا میدانیم دختر عمو یا خاله و یا ..چه دیدگاه و نظری درباره ما دارند.
اما شاید باورتان نشود که امروز به من ثابت شد که نگاه و فکر آدمها جالب و عجیب است.مثلا یکی امروز توی چشمانم زل زد و گفت  تو این مدلی
هستی.منم هم با چشم های متعجب گفتم نههههههههههههه اصلاااااااااا.گفت راست میگی؟ گفتم آره
گفت همیشه وقتی ظاهرت و حرفهایت را می دیدم و میشنیدم فکر میکردم چنین آدمی هستی
بماند
الان دا
#حدیث
پیامبر اکرم (ص): 
به نقل از جبرئیل: خداوند تبارک و تعالى فرمود: ...
بعضى از بندگان مؤمن من،کسانى هستند که مى خواهند از راه عبادت، به درگاه من وارد شوند، ولى من مانع مى شوم، به خاطر این که غرور در آنان به وجود نیاید تا فاسدشان کند.
و بعضى از بندگان مؤمن من، کسانى هستند که ایمانشان جز با فقر، درست نمى شود، که اگر بى نیازشان کنم، بى نیازى فاسدشان مى کند.
و بعضى از بندگان مؤمن من، کسانى هستند که ایمانشان جز با ثروت، درست نمى شود که اگر نیازمندشا
بسم الله الرحمن الرحیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج سلام☺️(عکس ژورناله)طرح فوق قابل سفارش در رنگ و سایز دلخواه به عنوان:روتختیشال مبلکوسنپتوی نوزاد پتوی بزرگسالهست☺️برای سفارش و اطلاع از قیمتها دایرکت پیام بدیدکامنت جواب نمیدم⛔⛔#روتختی#کوسن#پتوی_نوزاد#پتو#شال_مبل#رومبلی...خودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقد
یکی از مصیبت‌های عمر ما این است که اشخاص کم کم دارند جانشین ارزش‌ها می‌شوند. این خطرناک است. انقلاب ما  انقلاب ارزش‌ها است. “اِعرِف الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ” تعلیم اسلام و تعلیم مولا علی علیه‌السلام این است. تو ارزش‌ها را بشناس و اشخاص را با ارزش‌ها بسنج. مبحث‌ها باید بر محور ارزش‌ها باشد. درود باید بر ارزش‌ها باشد. درود بر شهیدان، این می‌شود درود بر ارزش. درود بر انسان‌های مخلص، این می‌شود حمایت از یک ارزش. درود بر کسانی که از بام تا شا
کسی که در ستاد مقابله با کرونا مسئولیت مهمی دارد اما حتی یک بار و بطور سمبلیک برای تجدید قوا یو افزایش  روحیه کادر درمانی ،در  بیمارستانها و مراکز درمانی حضور پیدا نکرد،!تا مبادا ویروسی شود!
همین شخص در جلسات کرونایی، بیشترین فاصله را با بقیه اعضا دارد، که مبادا کرونا بگیرد!
می گویند این آقا مدتی در جبهه حضور پیدا می کرد و حتی مسئولیت مهمی را بر عهده داشت !
باور می کنیم، اما کیلومتر ها آنطرف تر!!
آدم ها می آیند و می روند و غوغا به پا می کنند . گاهی آنقدر غرق نداشته های خود می شوند که تمام حق تو را به جای حق خودشان طلب می کنند و گاهی آنقدر دارا می شوند که بذل و بخشش های بی مورد می کنند به حدی که دیگران بخشش را وظیفه ای می دانند که در قبال آنها به روی شانه ات مانده. هم مورد اول به دوش انسان سنگینی می کند و مورد دوم 


ادامه مطلب
یک روایت قشنگ شنیدم که گفتم برای شما هم بگم
یک روز مردم مصر پیش فرعون آمدند و گفتند که : آهای فرعون ببین چند وقتی هست که باران نیامده و خشکسالی شده، تویی  که ادعای
خدایی میکنی خب یک دعایی یا کاری انجام بده که باران بیاید.وقتی یاران حضرت موسی این حرف ها را شنیدن ته دلشان گفتند: خب دیگه
وقتی فردا باران نیامد این مردم هم می فهمند که فرعون یک دروغگو هست. فردا شد و باران آمد.اصحاب تعجب کردند و حضرت موسی هم 
دلیل را از خدا پرسید. خدا گفت: دیشب فرعون روی
دنیا اگر تو را نداشتچگونه می شد خندید؟آفتاب کسل طلوع می‌کرد!پرنده در قفس می‌مردو جنگل همیشه در مه جا می‌ماند
 دنیا اگر تو را نداشتگلی نبودچشمه ای نمی‌جوشیدو آواز قناری‌ها راهیچکس جدی نمی‌گرفت.
 دنیا اگر تو را نداشتعطر‌ها بو نداشتند!گلفروش‌ها پژمرده می‌شدندو خاک، کتاب‌ها را می‌خورد!
 دنیا اگر تو را نداشت"فاصله" غمگین نبودهیچ‌کس دلتنگ نمی‌شدو سخت می‌شد، دلِ منسرد می‌شد، دست‌هایمو بوسه و آغوشفراموشم!
 دنیا اگر تو را نداشت...دنیا ج
نام سرخپوستی این جانباز چیست؟
فاش نیوز- سرخپوستان آمریکا که همین مدعیان تمدن و حقوق بشر نسلشان را در آمریکا
برانداختند رسم جالبی برای نامگذاری افراد داشتند.آنان نام افراد را یا
بهتر بگوئیم نام مستعار افراد را مثلا"از روی کار،حالت،عادت و وضعیتشان
انتخاب می کردند.مثل "همیشه خندان"یا"رقصنده با گرگ"یا"رودررو با
گوزن"و .... ما نام جانبازی را که شرح حالش درذیل می آید"ایستاده با سختی
ها"می گذاریم؛شما چطور؟

ادامه مطلب
سخت نگیریم. با خودمان و دیگران دوست و رفیق باشیم و بدانیم «تفاوت‌ها ارزشمند هستند». زیباییِ دنیا به تفاوت‌هاست.
یکی قدبلند و یکی کوتاه، یکی چاق و یکی لاغر، یکی سبزه و یکی سفید. این تفاوت‌هاست که زیبایی ایجاد می‌کند. اگر تاریکی نباشد، روشنایی معنا پیدا نمی‌کند. اگر زرد نباشد قرمز معنا پیدا نمی‌کند. نخواهیم که همه مثل هم بشویم.
نخواهیم همه از یک راه برویم یا مثلِ هم بپوشیم یا مثل هم بخوریم یا مثل هم فکر کنیم.
خلق تفاوتها حکمتی دارد
تفاوت‌ها
"باید آنقدر تلاش کند تا باورش شود استحقاق رسیدن به آرزوهایش را دارد."
"هوش؟ نمی‌دانم دلش را به چه چیزی از هوشش خوش کرده. مگر تا به حال با آن به جایی رسیده؟"
"احمق را یادت است؟ دو بار یک اشتباه کریه را تکرار کرد. آنقدر کار امروز را به فردا افکند که یک سال گذشت. نمی‌دانم چرا حتی آن اواخر همچنان امیدوار بود! نمی‌فهمید فردا وقتش تمام می‌شود؟"
"او خیلی مهارت دارد در گول زدن خودش. تو را به خدا کاری کن. مگر نمی‌بینی دارم صاف و پوست کنده با تو حرف می‌ز
همیشه در کتابها میخونیم و در قصه ها می شنویم که یک اتفاق میتونه زندگی آدمها رو عوض کنه و شاید حتی ناتوان باشیم از درک کردن عمق این تغییر و تحول.
حداقل برای من که اینطور بود. هیچ وقت نتونستم متوجه بشم تغییر زندگی یک فرد تنها با یک اتفاق میتونه چه ابعاد گسترده ای داشته باشه- تا به امروز.
امروز متوجه شدم که دیدم به همه چیز عوض شده. انگار برای درک هر موضوعی باید از اول بهش فکر کنم. ابعاد جدیدی رو میتونم ببینم. این البته نتیجه مستقیم اتفاقی که برای من
نوع انسان با این همه بزرگی خود هنوز آنقدر انسان نشده است که بتواند فقط از عقل انسانی خود دستور بگیرد.
این است که می بینید افسانه ای که از قول یک قورباغه یا سوسک بال دار نقل شده است،بیش از کلمات حکما در مغز مردم نفوذ می کند.
انسان تاکنون بزرگ ترین تجربه ها و معارف خود را از حیوانات ناچیزتر از خود یادگرفته است.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بلاگ‌ریدر